ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
قهرمان شمشیربازی فردای روز بازگشت به خانهاش وقتی خواست به بهشتزهرا(س) برود نای قدم برداشتن نداشت تا اینکه با همراهی دوستانش راهی سر مزار محمدعلی شد که ساعات شاد زیادی را در سفر پر ماجرایش با وی داشت.ساعت چهار عصر حامد و خواهرش در کنار چند تن از دوستانش وارد قطعه 312 بهشت زهرا شدند و هنوز چند قدمی برنداشته بود که با دیدن سنگ قبر محمدعلی طاقت نیاورد. بغضش شکست و با صدای گریان دوستش را فریاد زد.حامد پساز اینکه دقایقی سر خاک دوست قدیمیاش بود سوار بر خودرو همراه دوستانش به خانه پدر وی رفت و پدر محمدعلی وقتی همسفر پسرش را دید با صدایی آرام و در حالیکه حامد را پسر خودش صدا زد گفت: خوشحالم که سالم برگشتید و از وی خواست تا مثل گذشته به زندگیاش ادامه دهد.