پایگاه بچه شیعه

پایگاه خبر و مذهبی و دانلود بچه شیعه

پایگاه بچه شیعه

پایگاه خبر و مذهبی و دانلود بچه شیعه

درسی از آیه قرآن درباره مبارزه منفی

دو سه نفر به جنگ تبوک نرفتند، پیغمبر اکرم (ص) به جنگ رفتند و هنگامی که برگشتند، اینها پرروئی کرده و هر سه نفر به استقبال ایشان آمدند، هنوز به آنها نرسیده بودند که حضرت به اصحاب فرمودند: کسی با اینها صحبت نکند، آنها جلو آمده و سلام کردند، پیغمبر (ص) جوابی دادند امّا دیگر با ایشان حرف نزدند، مسلمانان نیز با آنها حرف نزدند، 

ادامه مطلب ...

پایه تخت و انگشتر بهشتى


روزى حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها از پدر خود، رسول خدا صلّلى اللّه علیه و آله تقاضاى یک انگشتر نمود؟
پیامبر اسلام به دخترش فرمود: آیا مى خواهى تو را به چیزى که از انگشتر بهتر است ، راهنمائى کنم ؟
هر موقع که نماز شب را خواندى ، خواسته خود را از خداوند در خواست نما که برآورده خواهد شد.
پس چون حضرت زهراء سلام اللّه علیها حاجت خود را از خداوند متعال طلب کرد، ندائى شنید:
اى فاطمه ! آنچه مى خواستى برآورده شد و هم اکنون زیر سجّاده جانماز مى باشد.
حضرت زهراء سلام اللّه علیها، سجّاده را بلند نمود و انگشترى از یاقوت زیر آن بود؛ برداشت و بسیار خوشحال گشت و خوابید. در خواب دید که وارد بهشت شده است و سه ساختمان قصر زیبا، حضرت را جلب توجّه کرد؛ لذا سؤ ال نمود که این قصرها براى کیست ؟ 
ادامه مطلب ...

دو پدر امت

نگامیکه ابن ملجم شمشیر بر فرق امیرالمو منین علیه السلام زد آنحضرت را بخانه آوردند. مردم برگرد خانه علی علیه السلام جمع شدند تا تکلیف ابن ملجم تعیین شود و او را بکشتند. امام حسن علیه السلام آمد و فرمود: پدرم دستور داده متفرق شوید و بمنازل خود برگردید فعلا ابن ملجم را بحال خود میگذاریم تا اگر پدرم بهبودی یافت خودش هر چه خواست با او معامله کند.  ادامه مطلب ...

عمیر بن وهب


«… اگر مقروض نبودم و ترس بی سرپرست شدن همسر و فرزندانم را نداشتم، همین امروز به مدینه می رفتم و انتقام همه قریش را می گرفتم…»

این سخنان «عمیر بن وهب»،یکی از دشمنان سرسخت رسول خدا(ص) و مسلمانان بود.او پسری داشت به نام «وهب» که در جنگ «بدر»، به دست مسلمانان اسیر شد. «عمیر» که از جنگ «بدر» به شهر مکه برگشت،روزی با «صفوان بن امیه»، در «حجر اسماعیل» نشسته و بر کشته شدگان بدر تأسف خورده و به یاد آن ها آه سرد از دل بر می کشیدند.

صفوان گفت: ای عمیر! به خدا سوگند،پس از کشته شدن آن عزیزان، دیگر زندگی برای ما ارزش و لذتی ندارد.

عمیر گفت: آری به خدا راست گفتی. اگر من مقروض نبودم و ترس از بی سرپرستی همسر و فرزندانم نداشتم، همین امروز به مدینه می رفتم و انتقام خود و همه قریش را از محمّد می گرفتم و او را می کشتم. زیرا، پسر من در دست آن ها اسیر است و برای رفتن به مدینه، بهانه خوبی دارم.

صفوان گفت: قرض هایی که داری، من می پردازم و همسر و فرزندان تو را همانند زن و بچّه خود سرپرستی می کنم، دیگر چه می خواهی؟

عمیر گفت: با این وضع حاضرم و دنبال این کار می روم؛ ولی به شرط آن که غیر از من و تو، کسی از این جریان آگاه نشود.

به دنبال این قرار و گفتگو، عمیر برخاست و به خانه آمد. شمشیرش را تیز کرده و لبه اش را زهر آگین ساخته و آن را با خود برداشته و به سوی مدینه راه افتاد. جمعی از مسلمانان، در مسجد مدینه نشسته بودند و از جریان جنگ بدر و نصرتی که خدای بزرگ نصیب مسلمانان کرده بود، صحبت می کردند. ناگاه یکی از آن ها چشمش به «عمیر بن وهب» افتاد که با شمشیری حمایل کرده، از شتر خود پیاده شد. بی درنگ نزد رسول خدا(ص) رفت و حضرت را از آمدن او آگاه ساخت. رسول خدا(ص) امر کرد تا عمیر را نزدش بردند.  ادامه مطلب ...